بس که زندگی نکردیم             

                       وحشت از مردن نداریم

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1392/02/27 ساعت 11:41 ب.ظ

مرا بازیچه‌ خود ساخت چون موسی که دریا را

فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را



نسیم مست وقتی بوی گل می‌داد حس کردم

که این دیوانه پرپر می‌کند یک روز گل‌ها را



خیانت قصه‌ی تلخی است اما از که می‌نالم؟

خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را



خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

چه آسان ننگ می‌خوانند نیرنگ زلیخا را



کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست

چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را



نمی‌دانم چه افسونی گریبان‌گیر مجنون است

که وحشی می‌کند چشمانش‌آهوهای صحرا را



چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی

فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را

سلام
شعره قشنگیه
فقط وبلاگه ما یه قانونی داره و اونم اینه که هر شعری احتیاج به نام شاعر داره
اسم نویسنده هم باشه بدک نیست

فاضل نظری 1392/02/30 ساعت 07:48 ق.ظ

فاضل نظری!
قانون ...........................................
به چه درد می خوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قانون رو می گم ..............................

دوست من مگه تمام کارهایی که انجام میدی دردیو ازت دوا میکنن
ممنون از شعرهای قشنگت

[ بدون نام ] 1392/03/09 ساعت 10:41 ب.ظ

هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی,

یـــک نقطـــــه,



یـــک لبخنـــــد,

یـــک نگــــــــاه,



یـک عطر آشنـا,

یــک صــــــــدا,



یــک یـــــــــــاد,

از درون داغونـــت می کــــند,



هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی!

بیخیال بابا
کل جهان هستی به یک لحظه غم نمیارزه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد