دفترچه ی خاطرات دیروز، ورقپاره های بازیافتی امروز

سلام

یه شبه ساخته شدم و آدرسم بین همتون پخش شد، همون شبی که جشن گرفته بودید و دوره هم جمع بودید.

اولین برگی که ازم سیاه کردید با یه عکس دسته جمعی بود و یه دعوت نامه گروهی

دونه دونه از راه رسیدید و برگی رو سیاه کردید، خاطراتتون رو ثبت کردید

خاطرات دوستانتون رو خوندید و حالتون عوض شد، گاهی با خبر های خوب شاد شدید و شادیتون رو به بقیه فهموندید، گاهی ناراحت شدید و غمتون رو ...

یکی دایی شد، یکی خاله شد، یکی اوفتاد تو بیمارستان، اون یکی عزیزش رو از دست داد

روزها و شبهای خوبی داشتم، دوستانی رو از حال هم با خبر میکردم

آدرسم رو فراموش نکرده بودید، عادی نشده بودم

اون روزا برو بیایی برا خودم داشتم،‌ یه دفترچه خاطرات بودم

از یادتون رفتم،‌ ورق پاره شدم

خاطرات با هم بودن رو می گفتید، اونایی رو که با هم تجربه کرده بودید

چرا خاطرات الانتون، که بقیه ازش بی خبرند رو نمیگید

یه باره دیگه عنوانم رو بخونید، شاید بازم شدم همون دفترچه خاطرات

نظرات 2 + ارسال نظر
امیرگودرزی 1393/06/06 ساعت 11:36 ب.ظ

تواین دوره زمونه که ادما به همنوعشون نامهربونی میکنن چه انتظاری داری به وبلاگ نامهربونی نشه!!!!!!!!!!1

حیفه به خدا، خاطرات خودمون از دست میره.
بابا ماهی یه بار که هر کدوممون میتونیم سر بزنیم دیگه
نمیشه؟!
یه پست هم از حال و هوای خودمون بزاریم چی میشه مگه

حسن مجیدی 1393/06/07 ساعت 09:36 ق.ظ

یاد باد آن روزگاران یاد باد...

حسن جان بگو الان کجایی؟
نونت رو از چه راهی در میاری؟
روزگارت رو با کی سر میکنی؟
بابا یه عکس بزار ببینیم چه شکلی شدی
این همه وقت رو تو فیسبوک میزاریم، یه هزارمش رو اینجا بزاریم.
این حرفارو اول با خودم بودما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد