ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﻪ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻧﻪ ﺁﻏﻮﺵ ؛ ﻧﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ؛ ﻧﻪ ﺣﺘﯽ ... ﺁﯾـــــــــــﻨﺪﻩ
... ﺩﻟﻢ
.
.
.
.
ﺑﭽـــــــﮕﯿﻤﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ !!
ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺷﻨــﯽ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﮐﺎﮐﺎﺋﻮﯾﯽ !!
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻼﻝ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ ﮐـــﻞ ﺻﻮﺭﺗﻢ ، ﺯﻏﺎﻟﯽ ﺷﻪ !!
هزار باﺭ ﯾﻪ ﺳﺮﺳﺮﻩ ﯼ یک ﻣﺘﺮﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﻡ ، ﺑﺎﺯﻡ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻢ !!
ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﺑﺎ 10 ﺗﺎ ﻗﻨﺪ ﺑﺨﻮﺭﻡ !!
ﺑﺴﺘﻨﯽ ﻭ ﭘﻔﮏ ﻭ ﻟﻮﺍﺷﮑﻮ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺨﻮﺭﻡ !!
ﺳﺮﭼﯿﺰﺍﯼ ﻣﺴﺨﺮﻩ ، ﺍﻧﻘﺪ ﺑــــﺨﻨﺪﻡ ﺑﯿﺎﻓﺘﻢ ﮐﻒ ﺍﺗﺎﻕ !!
ﻋﯿﺪﯾﺎﻣﻮ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﻗﻠﮏ !!؟؟
...
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺎﺯﻡ ﺭﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﻨﻢ !!
مورچه هاﺭﻭ ﺑﮑﺸﻢ !!
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻢ مادرم ﺍﺷﮑﻤﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﻪ ، ﻧﻪ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﺗﻨﻢ !!
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺷﺒﺎ ﺗﻮﺧﻮﺍﺏ ﻏﻠﺖ ﺑﺰﻧﻢ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ، ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ !!
هزار توﻣﻦ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﺩﻟﻢ ﺧــــﻮﺵ ﺑﺎﺷﻪ !!
ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﺩﺭﺧﺘﺎ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻡ !!
ﻏﺮﻭﺑﺎﯼ ﺑﻌﻀﻲ ﺭﻭﺯﺍ ﻓﻘﻂ ﻣﻨﺘﻈﺮ " ﺁﻧﺸﺮلی" باشم !!
ﻭﻟﻢ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﺻﺐ ﺗﻮ ﺷﻬﺮﺑﺎﺯﯼ ﺑﻤﻮﻧﻢ !!
.
.
.
ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻡ ،
ﺑﺰﺭگ شم !!
ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺎ ﺧﯿـــــــﻠﯽ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﺱ ....
تو دیگه داری می ری، این اختتام رؤیاست
این آخرین سکانسه فیلمِ کازابلانکاستامروز خسته کوفته از سر کار اومدم خونه ...
تولد تولد تولدت مبارک
با کیک و شمع های روشن جلوم ظاهر شدن . راستش رو بخواید کلی خوشحال شدم
ولی یه دفعه دیدم شمع روی کیک عدد 25 و نشون می ده
بیست و پنج سال یعنی ربع قرن ، یعنی یه عمر ....
وایسا دنیا من می خوام پیاده شم .....
دشت خشکید و زمین سوخت و پایان نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچکس آســان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیــــــره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جـــان نگرفت
دل به هرکــــــس که رسیدیم سپردیم ولـــی
قصه عــــاشقی ما سر و سـامان نگرفت
تــاج ســـر دادمش و ســـــــــــیم زر اما از من
عشق جز عمر گران مایه به تاوان نگرفت
مثل نـوری که به سوی ابدیت جـــــــــاریست
قصه ای با تو شد آغـــاز که پایان نگرفت
فاضل نظری
*****
با زحمت بسیــــــــار اگر پا می شد دیوار عصــای دست زهــــــــــرا می شد
دانی که کدام غصه او را می کشت این غم که علی بی کس و تنها می شد
دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هرچه باد باد
« حافظ »
بشین خونه رو آب و جارو نکن
بذار زخم پهلوت بهتر بشه
خودم از پس غربتم بر میام
نمیخوام چشات واسه من تر بشه
اگه درد داری میدونم عزیز!
با این دردا باید مدارا کنی
در خونهمونو عوض میکنم
بهشرطی نیایی درو واکنی
نمیتونم از کوچمون رد بشم
چیکار کرده این کوچه با روح من
یه عمره ازت شرمسارم عزیز
منو بستهبودن تو رو میزدن
نگاهت رو این روزا از من نگیر
تو عطر ِنجیب ِبهشتی برام
خودت داری میری ولی پشت در
دو خط یادگاری نوشتی برام
نوشتی شبا تشنه میشه حسین
همین غصه داره تو رو میکشه
نوشتی ظریفه، شبیه گله
حواست بهش باشه پرپر نشه
واسه مرد خونهنشینی بده
دعا کن واسه تلخی لحظههام
دعاکن بتونم تحمل کنم
دعاکن نمونم دعاکن بیام
مناسبت نداره ولی بدلم نشست اگه دلتون شکست التماس دعا
یه پسربچه توی آغوشت، توی دستت یه جعبه شیرینی
آروم آروم میای نزدیکم، پیش تختم یواش میشینی
یه پسربچه توی آغوشت، نمیدونی چقد برام تلخه
خندههاش مثل خندههات شیرین، گریههاش مثل گریههام تلخه
یاد اون لحظههایی افتادم، که نیفتاده بودم از چشمات
مرد رویایی تو بودم که دیگه جایی نداره تو رویات
تا دوراهی کنار هم بودیم، با تو بودم، بدون من رفتی...
بین موندن و نموندن موندم، بین موندن و نموندن رفتی
دکترا دردمو نمیفهمن، مثل من که تو رو نفهمیدم
توی عکس سرم یه چیزی هست، توی عکس سرم تو رو دیدم
اگه دارم به خودم میپیچم، خندههام اگه مث ناله شده
من همون کاغذ پر از شعرم که تو دستای تو مچاله شده
یه پسربچه توی آغوشت، نمیدونی چقد برام تلخه
خندههاش مثل خندههات شیرین، گریههاش مثل گریههام تلخه
ترانهای از صابر قدیمی
منو لحظهلحظه کنارِت بِدون
نذار جامو این فاصله پُر کنه
نمیخوام جهان حتی یک لحظه هم
تو رو بیحضورم تصور کنه
منو لحظهلحظه کنارِت بِدون
نمیخوام که دوری تو رو بشکنه
یه روزی پر از خنده میشیم و من
به پایان قصه دلم روشنه
با این که تمام زمین بین ماست
میدونم یه روزی به هم میرسیم
به این دلخوشم که تو رو میشنوم
به این که من و تو رو یک اطلسیم
شب و روزمون دوره از هم ولی
همیشه به رویام سر میزنی
اتاقم پر از عطر تو میشه و
میبینم که داری در میزنی
سلام
بلاخره به سلامتی گوش شیطون کر خدا نصیب همه حاجت مندها بکنه خدمت اونم از نوع خیلی خیلی مقدس سربازی ما هم تمام شد
همه با هم بگید به سلامتی .. آ باریکلا... بزن اون دست قشنگه رو به افتخارم آآآآآ ماشالله...
راستش رو بخواید تا یه روز قبل از تسویه کلی شوق و شور داشتم واسه خروج از لباس ... دیییییییییییییید ... ولی همین که اولین امضا رو گرفتم سرد شدم وقتی اولین قدم رو از پادگان گذاشتم بیرون کلی دلم گرفت.
دست نگه دارید اشتباه نکنید اصلا منظورم دل تنگی واسه بچه ها و لباس و از این حرفا نیست ها که البته اونم جای خودش رو داره ولی اصل غمگینیم برا این بود که برا اولین بار تو عمرم هیچ عنوانی جز عنوان بیکار و انگل اجتماع بم نمی چسبید ...
.
راستی یه خبری از خودتون بدید ببینیم کی کجا گیر کار شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
#
خاک عاشقی می داند
گریه می کند ، رنج می کشد و صبر می کند ...
سر به آستان مرگ می گذارد ، برشانه هایش گریه می کند، اما نمی میرد...
خاک عاشق صبوریست ...
بر برگهای پاییز بوسه می زند. تقدیر جهان را عوض می کند ، جوانه ها را بیدار می کند ، اما خود هرگز نمی خوابد،خاک عاشق صبوریست که سالها و سالها برای آسمان صبر می کند و...
من همانم که از خاک آمدم ، چون خاک عاشقم و چون خاک روزی صبوری را خواهم آموخت ...
صبورانه در انتظار پایان سه ماه و بیست وپنج روز پایانی نکبتم
و عاشقانه در انتظار دیدار دوستان عزیز
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود او کسی بود که از غرق شدن می ترسید هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد
زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
پسری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت
سلام به همه دوستان عزیز
آقا ما تو این حکمت خدا موندیم
ما را از اهواز با اتوبوس بردن اراک جهت آغاز خدمت ساعت سه نصف شب رسیدیم اونجا و جاتون خالی سر نماز اصغر جونم دیدیم
ولی طرفهای ظهر بهمون گفتن که اراک پذیرشمون نمی کنه و باید برگردیم خانه
که یک دفعه مامور ناجا مثل فرشته نجات از آسمان رسید و ما رو برد سپاه کرج اونم کجا اموزشگاه نظامی با تمام امکانات فعلا وقت نیست بعدا گزارش می دم...
سلام به جمیع دوستان
من و احمد نیکوییان هم از ساعت هفت صبح تا همین نیم ساعت پیش درگیر پاک کردن ننگ مازادی از برگه سفید خدمت بودیم که به سلامتی به جمع پلیس های عزیز پیوسته و راهی اراک شدیم.
« گاهی دلم برای خودم تنگ می شود »
شاید به نظر خیلی ها این جمله هیچ معنایی نداشته باشد و برای من شاید خلاصه فلسفه زندگی باشد و شاید تمام جریان زندگی
شاید درست نباشد ولی به نظر من انگیزه تمام تلاش بشر در همه قرون و سالها همین دلتنگی ساده ولی بزرگ و مهم است. و دلیل تمام تفاوتها ی بشر تفسیر متفاوت افراد از خود و تلاش برای شناخت و رسیدن به همین خود استهاله شده
«و نَفَختُ فیهِ مِن رُحی » و این همان خود آغازین است و شاید دلیل مغموم بودن همیشگی قلب مومن همین دلتنگی برای خود نخستین باشد.
پی نوشت :
1- سوره ص ،آیه 75
2- این متن را در نقد بخشی از « و چنین گفت زرتشت » فریدریش نیچه نوشته ام