جای خالی

مدت هاست که قلمم شکسته و دست هایم بسته است.

نه دلی مانده و نه دماغی.

خسته شدم از خواندن متن های تکراری و  ایمیل هایی که بی بهانه و یا شاید به هر بهانه برای هم فوروارد میکنیم.


 دقیقا زمانی که هر کسی دنبال فرصتی برای بیان خویش است. یکی در گوگل، پلاس شده و دیگری  صفحات فیسبوک را ورق میزند، من دنبال فرصتی برای پنهان کردم خویشم.


دل به اکسترمال های(مینیمال و ماکسیمال) این و آن خوش کرده ام و گوش را برای فریاد فروخفته ی سینه هایی تیز کرده ام که سالهاست حلقومشان در دست های آقایان فشرده است.


خسته شدم، از دروغ شنیدن و خندیدن. خسته از تمام مردمانی که انتقام خویش را از خویش میگیرند و بدبختی خود را با جرعه های درد فرو میدهند.


دلم گرفته از تمام مردمانی که حاضرند جان بکنند و زندگی کنند اما برای رسیدن به خورشید زندگی بخش، سایه ی مرگی که زندگیشان را فراگرفته کنار نمیزنند.


من مثل دیروز، زنده ام. نفس میکشم، می بینم، راه میروم

اما مرده ام، چرا که نه فریادی دارم، نه  اندیشه ای و نه حتی برای زنده بودم گامی بر میدارم

در قبرستانی که من میبینم

مرده بودن عادی است.



ببخشید که متنم شاد نبود.

خوبم


دارم درس میخونم. ترم 3

جاتون خالی اینجا یه مدیرگروه داریم فوق العاده تر از مدیرگروه های قبلی

کلا هرچی تو مملکت ما خوب نباشه مدیریت! خوبه.

مدیران لایقی داریم.

نظرات 5 + ارسال نظر
قنواتی 1391/07/13 ساعت 11:41 ب.ظ

به سلامتی به ما گفته بودن از مملکت خارج شدی حالا کجا ، چی می خونی

سلااااام
خیلی وقته نیستی

فعلا ممنوع الخروجم
مکاترونیک میخونم
صنعتی شاهرود

شما چیکار میکنی؟

احسان میرزایی 1391/07/14 ساعت 11:39 ق.ظ

سلام
اولا" که خوش اومدی دلمون برات تنگ شده بود ،از قلمتم تعریف نمی کنم می دونی که دوسش دارم
و اما بعد یا به خاطر اولا"،دوما" بدم میاد از امثال هجاریان ،عطریان فر و ... بدم میاد از رهبرای بی عرضه و ترسو، بدم میاد از کسایی که که چند خط می نویسن و مردمشون کوچیک می کنن تا خودشون بزرگ،تا خودشون رو فهیم تر از دیگران،تو اونجوری نباش محمد تو اونجوری نباش رفیق
من و تو هم از همین مردمیم اگه ما مردم انتقاممون رو از خودمون می گیریم چون زورمون به کس دیگه ای نمی رسه اگه دلار از 1000 تومن تا 4000 تومن قدم میزنه و ما می خندیم اگه دورغ می شنویم و می خندیم اگه زجر می کشیم و می خندیم اگه می میریم و می خندیم چونکه خیلی وقته که دیگه اشکی واسه ریختن نداریم

«خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است
کارم از گریه گذشت ست بدان می خندم»

چه انتظاری میشه داشت از کسی که کهریزک رو دیده،چه انتظاری میشه داشت از خانواده ای که بچشون یه روز رفت دانشگاه و الان 3 سال و اندیه که چشمشون به دره چه ...درد دل زیاده رفیق
ماها خیلی وقته که مزه ی زندگی از یادمون رفته، خیلی باید بگذره تا دوباره گذشته ها یادمون بیاد

باش محمد بیشتر از این روزا

با حرفات موافقم
منم از خودم خسته شدم ، از خودی که خیلی تکرار شده و دور و برم حسابی تکرار شدم
از خودم بدم میاد

امیرگودرزی 1391/07/14 ساعت 05:59 ب.ظ

سلام ممد جان نیستی داداش واقعا جای دلنوشته هات خالی بود تو وبلاگ یه جونی دادی با این نوشتت!!
منم شنیده بودم رفتی !!
بهرحال هرجا هستی موفق باشی!

مجید نعمتی 1391/07/14 ساعت 10:09 ب.ظ

بهههههههههههههههههههههههههههههه سلام
بچه تو دوباره ...............

حسن مجیدی 1391/07/19 ساعت 10:43 ق.ظ

این روزگار ماست...
از ماست که بر ماست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد