چی فکر میکردیم! چی شد!!!!


یه سوال فنی اگه دوست دارید جواب بدید، خوبه هم از تجربیات هم استفاده میکنیم، هم از احوالات هم با خبر میشیم :


چقدر از برنامه هایی که تو دوران تحصیل واسه بعد از فارق التحصیلیتون ریختید عملی شده؟ این جایی که الان هستید همون جاییه که واسش برنامه ریخته بودید و فکر میکردید دو سال بعد فارق التحصیلیتون بهش میرسید؟ یا راهی که دارید می رید تو همون مسیره؟؟؟؟؟


(البته یه چیزی هم هستا، الان اکثرا در حال خدمت صادقانه به وطن هستند که اجتناب ناپذیره و حتما جزء برنامه ها بوده)


اول خودم میگم دیگه:

من فکر میکردم، چرخ صنعت همین جور وایساده که من مدرکم رو بگیرم و بیام بچرخونمش، منم با کلی ذوق و اعتماد به نفس قبل از اینکه درسم تموم بشه تصمیم گرفتم معطلش نزارم و شروع کردم به چرخوندنش، فقط به این دقت نکردم که . . . خلاصه، دوتا چرخ که زد، از زمین کندم و چنان با خودش چرخوند و چرخوند که یکسال و شش ماه بعد از اون 18 ماهیکه چرخوندمش، هنوز دارم میچرخم و خسارتاشو جبران میکنم .  همیشه می خواستم خودم یه کاری رو شروع کنم، که شرایط مملکت گل و بلبل و بی تجربه گی و کم صبری ناکامم گذاشت و الان واسه مملکت کار میکنم، ولی از رو نمیرم،شرایط مملکت که فرقی نخواهد کرد اما بعد از کسب تجربه و صبر و صد البته یه پشتوانه ی مالی تپل اگه طبق گفته نوستراداموس جهان تموم نشد و امام زمانم ظهور نکرد، حتما دوباره شانسم رو امتحان میکنم.

راستی دوست داشتم ارشدم ادامه بدم، بعد از اولین سالی که کنکور دادم و رتبه ضایعی که آوردم به این نتیجه رسیدم که آدم باید واقع بین باشه و هر کسی را بهره کاری ساختن! به هرکس میگفتم باورش نمیشد رتبه 20000 هم وجود داره پس یه جورایی شرکت کردنم مفید بود و اطلاعات عمومی ملت رو زیاد کرد




. . . !

دوباره سلااااااااااااااااام

هورااااااااااااااااااااااااااااا............... وبلاگمون با همت دوستان دوباره داره شلوغ میشه!!!!! مدیر وبلاگم که خاک وبلاگ رو گرفت و لباس جدید تنش کرد... همگی خسته نباشییییییییییییییییییییییییید.


دقیقا اول تابستونه و اصفهان داره بارون میاد!!!! اونم اصفهانی که کل زمستون برف که هیچ یه بارون درست حسابی هم به خودش ندید!!!! چنان رعد و برق میزنه که جدی جدی میترسم!!!

شدیدا حس شعر هست:


سکوت

دلا شب ها نمی نالی به زاری

سر راحت به بالین میگذاری

تو صاحب درد بودی، ناله سر کن

خبر از درد بی دردی نداری.

بنال ای دل که رنجت شادمانی ست.

بمیر ای دل که مرگت زندگانی ست.


مباد آن دم که چنگ نغمه سازت

ز دردی بر نیانگیزد نوایی

مباد آن دم که عود تاروپودت

نسوزد در هوای آشنایی

دلی خواهم که از او درد خیزد

بسوزد، عشق ورزد، اشک ریزد!


به فریادی سکوت جانگزا را

به هم زن، در دل شب، های و هو کن

وگر یارای فریاد نماندست

چو مینا گریه پنهان در گلو کن

صفای خاطر دل ها ز درد است

دل بی درد همچون گور سرد است!

"فریدون مشیری"


فقط یه چیزی ایجاد رعب و وحشت عمومی نکیند!!! چرا تهدید می کنید! آقای رواقی میدونید پول کافی نت چقدره ه ه ه ه . . .؟ شوخیش هم قشنگ نیستا.

موفق و پیروز باشیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییید


همچنان حاضر

خاک عاشقی می داند

 گریه می کند ، رنج می کشد و صبر می کند ...

سر به آستان مرگ می گذارد ، برشانه هایش گریه می کند، اما نمی میرد...

خاک عاشق صبوریست ...

بر برگهای پاییز بوسه می زند. تقدیر جهان را عوض می کند ، جوانه ها را بیدار می کند ، اما خود هرگز نمی خوابد،خاک عاشق صبوریست که سالها و سالها برای آسمان صبر می کند و...

 من همانم که از خاک آمدم ، چون خاک عاشقم و چون خاک روزی صبوری را خواهم آموخت ...


                          صبورانه در انتظار پایان سه ماه و بیست وپنج روز پایانی  نکبتم 

                       و عاشقانه در انتظار دیدار دوستان عزیز

یاد اون روزا بخیر...

سرم پایینه ، اینقدر پایین که گردنم داره زق...زق... میکنه. پیشونیم خیسه ، اینقدر خیس که قطره های عرق داره از روی بینیم میچکه روی زمین. چشم هام رو روی هم بستم که چشمم توی چشم کسی نیفته... من شرمنده ام...

الان 34 روز از آخرین روزی که برای این نظام مقدس در لباس مقدس خدمت میکردم میگذره. 34 روزه که دیگه صبح ها به نیت زیر پرچم از خواب بیدار نمیشم. 34 روزه که پا توی پوتین نکردم. 34روزه که به کسی احترام نظامی نذاشتم. الان 34 روزه که ولم... 34 روزه که خدمتم تموم شده...ولی...

ولی مدت زیادی هست که هیچ اثری از من و خیلی از دوستان دیگه توی وبلاگ نیست. بقیه دوستان حتما میدونن چند وقته خبری ازشون نیست. ولی من سعی کردم یادم نیاد آخرین پستی که توی وبلاگ گذاشتم کی بود ویا چی بوده! پیگیرش نشدم اینجوری کمتر آبروریزیه وجدانم هم راحت تره.

داره یه چیزایی یادم میاد... داره یادم میاد توی جشن فارغ التحصیلی مهدی صورتی یه برگه های کوچیکی رو بین بچه ها پخش می کرد. برگه هایی که اسم وبلاگ روش نوشته شده بود. چند روزی گذشت که عضو وبلاگ شدیم... چند روزی گذشت که اولین مطلبمون رو روی وبلاگ گذاشتیم... چند روزی گذشت تا تعداد اعضا زیاد شد... وبلاگ شلوغ شد... داغ شد... فلان استاد نمره زده... فلان استاد پروژه میده... فلانی دفاعیه داره... فلانی داره میره سربازی... فلانی دایی شده... خاله شده... عمو شده... عمه شده... فلانی عزیزی رو از دست داده...و...

هرجوری بود همه از حال و روز هم خبر داشتیم. هر اتفاقی برای هرکدوم از بچه ها میفتاد ، همین وبلاگ بود که همه رو باخبر میکرد... دوست بودیم و این خیلی خوب بود... خوب بود... بود... ولی الان...............من شرمنده ام..............

یاد اون روزا بخیر...................

حاضر

دوباره سلام

واسه افتتاحیه خودم حضور پر شور خودم رو اعلام میکنم

جاییکه کار میکنم یه آقای محترمی هم کار میکنند که ظهرا ناهار رو میچینند! ایشون اونقدر با سلیقند که تصمیم گرفتم یه دور کلاس پیششون برم! هرچند بعید میدونم زیاد نتیجه بگیرم!

یه نمونش طرح هاییه که با دسمال کاغذی میزنند، چندتاشو میزارم خودتون قضاوت کنید، فقط اینم در نظر بگیرید که این طرح ها رو یه آقای میان سال زده:






















ادامه مطلب ...

فراخوان

همگی سلااااااااااااااااااااام( این همگی یعنی چند نفرند؟؟؟؟؟)

به شانس و قسمت و اینجور چیزا چقد معتقدید؟؟؟؟ ربطی ام نداره ها اما کلی به ادبیات خودم فشار آورده بودم یه متن توووووووووووووووووپ نوشته بودم! بعد بلاگ اسکای زحمت کشید ترکوندش و الان واقعا نمیدونم چی نوشته بودم که دوباره بنویسم یه زره هم حسش نیست! ولی حیف شد! توش کلی از خودم و شما تشکر کرده بودم که وبلاگ رو واسه روزایی که هرکی میره دنبال زندگیش سر پا نگه داشتیم، آرزو کرده بودم سمانه وطن نژاد بود و شبی یه پست میزاشت تا سه ماه بعد از عید که وبلاگ رو باز میکنیم هنوز تبریک عید جز آخرین پستها نباشه!!!! راستی تمام مناسبتهای خوب پارسال تا حالا رو بهتون تبریک گفته بودم!!! (کاش مطلب اصلی پیدا نشه حیصیتم بره، شایدم حیسیتم، شایدم حیثیتم اما مطمئنم هیثیتم یا هیصیتم یا هیصیطم یا حیثیطم نیست)

حالا کلا ما(من و بلاگ اسکای) منتظریم تا خوشحالمون کنید و حضورتون رو اعلام کنید! تا دوباره جمع بشیم و از حال هم با خبر!

همکلاسیهای محترم اگه واستون مقدوره به یه نظر رو پست من که توش نوشتید"حاضر" بسنده نکنید، البته واسه من نظر بزارید که معتاد نشم اما ما (من و بلاگ اسکای) بیشتر خوشحال میشیم اگه حضور دوستها رو محصوص ببینیم و حضورتون رو با یه پست اعلام کنید! ناراحت نباشید اگه مثل من پسورد بلاگ اسکایتون یادتون رفته، کلی منت میزاره ولی دوباره پسورد واستون میفرسته فقط قول بدید آخرین بارتون باشه

روزای خوبی پیش رو داشته باشید

بازم حیف شد پست قبلی پرید

بدرووووووووووووووووووووووووووود


داستان کوتاه

شب جلو تلویزیون خوابم برده بود
مامانم اومد ساعت 2 نصفه شب پتو انداخت روم بوسم کرد ، کلی هم قربون صدقم رفت

بعد موقع رفتن پامو لگد کرد، داد زدم و گفتم : اهههههههههههه پام داغون شد

جواب داد: خاک تو سرت کنن آخه اینجا جای خوابه؟