اوضاع و احوال من

سلام به همگی

من همیشه به وبلاگ سر میزنم روی اکثر پست ها هم نظر میزارم اما مطلب خاصی ندارم که خودم پست بزارم.

حق با آقای درتومی هست ما قرار بود از اوضاع خودمون تو سالهای بعد از دانشگاه به هم خبر بدیم. چشم.

من روز نیمه شعبان امسال ( 3 تیر) عقد کردم. 

امید وارم زندگی همه سراسر خوشبختی و شادکامی باشه و هر کس هر جایی هست پیروز و موفق باشه.

( بلاگ اسکای چرا اینجوری شده خیلی حرص داد تا یه مطلب گذاشتم)

یک قدم تا . . .

دیگه مریلا زارعی جدی جدی آخر شانسه ه ه ه ه ه . . . . 

(مربوط به پشت صحنه فیلم ضایعه خوابم میاد، عطاران)

زورکی شماره 2

شانس رو دارید، از روزی که موضوع اختصاصی دار شدم دیگه بدبیاری نمیارم که توش بنویسم! همش محض ضایع شدنمه ها، لعنت بهش

شماره یک

این دیگه آخر شانسه ها!

داشتم تو خیابون میرفتم تو ترافیک دم غروب، چشمم افتاد به آمپر بنزین که از منتها الیه سمت چپ داشت می افتاد کف ماشین!!!!!! چراغ بنزینم انگار کلی وقت روشن بوده و من . . .  بماند، با بیچارگی رسوندمش به نزدیکترین پمپ بنزین، فکر میکنید چی دیدم؟! داشتن پمپ بنزین رو خراب میکردند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


اینم از اولین پست موضوع انحصار خودم البته اولین 5 شنبه بود این داغترین بود



کشتار دسته جمعی

امروز صبح یه چایی واسه خودم ریختم، یه بسته بیسکوییتم برداشتم که خیلی شیک، مثل آدمای باکلاس چای و بیسکوییت بخورم، بیسکوییت رو گذاشتم جلوم، با آب و تاب بازش کردم(همچنان فیگور باکلاسیو حفظ کردما)، اولیش رو برداشتم آوردم طرف دهنم!!! یهو دیدم یه جفت چشم معصوم زل زده تو چشمام!!!(منو نخور، منو نخور) چند بار چشمام رو بهم زدم دیدم اووووووووووووووو کلی چشم معصوم دیگه هم هست! یه خورده دیگه دقت کردم! کلی دست و پا و سر و کله ی قطع شده ی مورچه رو بیسکوییتم بود!!!! لعنت به این شانس! نمی دونستم به حال معده ی منتظر و قیافه وا رفته ی خودم گریه کنم یا کشتار دسته جمعی مورچه هااااااااااااااااااااااااااااا


پیشنهاد میدم تو موضوع بندی ها یه عنوان بدبیاری های فخری هم اضافه کنیم! آمارش خیلی میره بالااااااااااااااااا ، پایه ثابتشم اینه که هی من میام اینجا یه ساعت مطلب مینویسم بعد یادم میره کپی ازش بگیرم، نمیدونم چرا بلاگ اسکای بام لج شده تا انتشار میزنم متن میپره!!!!!!!!! مثل این سری!!! تا حالا چند بار کلا بیخیال شدم

واسه ضایع کردن عادل، شیره ه ه ه ه ه اسپانیا

أ أ أ أ أ تصور کنید شب فینال شبکه 3 تون قطع بشه!!!!!!!!!!!!!!!! لعنت به این شانس!!!!!! با رادیو هم بازی گوش دادن عالمی داره، مخصوصا اگه تا حالا یکی جلو باشید

چی فکر میکردیم! چی شد!!!!


یه سوال فنی اگه دوست دارید جواب بدید، خوبه هم از تجربیات هم استفاده میکنیم، هم از احوالات هم با خبر میشیم :


چقدر از برنامه هایی که تو دوران تحصیل واسه بعد از فارق التحصیلیتون ریختید عملی شده؟ این جایی که الان هستید همون جاییه که واسش برنامه ریخته بودید و فکر میکردید دو سال بعد فارق التحصیلیتون بهش میرسید؟ یا راهی که دارید می رید تو همون مسیره؟؟؟؟؟


(البته یه چیزی هم هستا، الان اکثرا در حال خدمت صادقانه به وطن هستند که اجتناب ناپذیره و حتما جزء برنامه ها بوده)


اول خودم میگم دیگه:

من فکر میکردم، چرخ صنعت همین جور وایساده که من مدرکم رو بگیرم و بیام بچرخونمش، منم با کلی ذوق و اعتماد به نفس قبل از اینکه درسم تموم بشه تصمیم گرفتم معطلش نزارم و شروع کردم به چرخوندنش، فقط به این دقت نکردم که . . . خلاصه، دوتا چرخ که زد، از زمین کندم و چنان با خودش چرخوند و چرخوند که یکسال و شش ماه بعد از اون 18 ماهیکه چرخوندمش، هنوز دارم میچرخم و خسارتاشو جبران میکنم .  همیشه می خواستم خودم یه کاری رو شروع کنم، که شرایط مملکت گل و بلبل و بی تجربه گی و کم صبری ناکامم گذاشت و الان واسه مملکت کار میکنم، ولی از رو نمیرم،شرایط مملکت که فرقی نخواهد کرد اما بعد از کسب تجربه و صبر و صد البته یه پشتوانه ی مالی تپل اگه طبق گفته نوستراداموس جهان تموم نشد و امام زمانم ظهور نکرد، حتما دوباره شانسم رو امتحان میکنم.

راستی دوست داشتم ارشدم ادامه بدم، بعد از اولین سالی که کنکور دادم و رتبه ضایعی که آوردم به این نتیجه رسیدم که آدم باید واقع بین باشه و هر کسی را بهره کاری ساختن! به هرکس میگفتم باورش نمیشد رتبه 20000 هم وجود داره پس یه جورایی شرکت کردنم مفید بود و اطلاعات عمومی ملت رو زیاد کرد




. . . !

دوباره سلااااااااااااااااام

هورااااااااااااااااااااااااااااا............... وبلاگمون با همت دوستان دوباره داره شلوغ میشه!!!!! مدیر وبلاگم که خاک وبلاگ رو گرفت و لباس جدید تنش کرد... همگی خسته نباشییییییییییییییییییییییییید.


دقیقا اول تابستونه و اصفهان داره بارون میاد!!!! اونم اصفهانی که کل زمستون برف که هیچ یه بارون درست حسابی هم به خودش ندید!!!! چنان رعد و برق میزنه که جدی جدی میترسم!!!

شدیدا حس شعر هست:


سکوت

دلا شب ها نمی نالی به زاری

سر راحت به بالین میگذاری

تو صاحب درد بودی، ناله سر کن

خبر از درد بی دردی نداری.

بنال ای دل که رنجت شادمانی ست.

بمیر ای دل که مرگت زندگانی ست.


مباد آن دم که چنگ نغمه سازت

ز دردی بر نیانگیزد نوایی

مباد آن دم که عود تاروپودت

نسوزد در هوای آشنایی

دلی خواهم که از او درد خیزد

بسوزد، عشق ورزد، اشک ریزد!


به فریادی سکوت جانگزا را

به هم زن، در دل شب، های و هو کن

وگر یارای فریاد نماندست

چو مینا گریه پنهان در گلو کن

صفای خاطر دل ها ز درد است

دل بی درد همچون گور سرد است!

"فریدون مشیری"


فقط یه چیزی ایجاد رعب و وحشت عمومی نکیند!!! چرا تهدید می کنید! آقای رواقی میدونید پول کافی نت چقدره ه ه ه ه . . .؟ شوخیش هم قشنگ نیستا.

موفق و پیروز باشیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییید


حاضر

دوباره سلام

واسه افتتاحیه خودم حضور پر شور خودم رو اعلام میکنم

جاییکه کار میکنم یه آقای محترمی هم کار میکنند که ظهرا ناهار رو میچینند! ایشون اونقدر با سلیقند که تصمیم گرفتم یه دور کلاس پیششون برم! هرچند بعید میدونم زیاد نتیجه بگیرم!

یه نمونش طرح هاییه که با دسمال کاغذی میزنند، چندتاشو میزارم خودتون قضاوت کنید، فقط اینم در نظر بگیرید که این طرح ها رو یه آقای میان سال زده:






















ادامه مطلب ...

فراخوان

همگی سلااااااااااااااااااااام( این همگی یعنی چند نفرند؟؟؟؟؟)

به شانس و قسمت و اینجور چیزا چقد معتقدید؟؟؟؟ ربطی ام نداره ها اما کلی به ادبیات خودم فشار آورده بودم یه متن توووووووووووووووووپ نوشته بودم! بعد بلاگ اسکای زحمت کشید ترکوندش و الان واقعا نمیدونم چی نوشته بودم که دوباره بنویسم یه زره هم حسش نیست! ولی حیف شد! توش کلی از خودم و شما تشکر کرده بودم که وبلاگ رو واسه روزایی که هرکی میره دنبال زندگیش سر پا نگه داشتیم، آرزو کرده بودم سمانه وطن نژاد بود و شبی یه پست میزاشت تا سه ماه بعد از عید که وبلاگ رو باز میکنیم هنوز تبریک عید جز آخرین پستها نباشه!!!! راستی تمام مناسبتهای خوب پارسال تا حالا رو بهتون تبریک گفته بودم!!! (کاش مطلب اصلی پیدا نشه حیصیتم بره، شایدم حیسیتم، شایدم حیثیتم اما مطمئنم هیثیتم یا هیصیتم یا هیصیطم یا حیثیطم نیست)

حالا کلا ما(من و بلاگ اسکای) منتظریم تا خوشحالمون کنید و حضورتون رو اعلام کنید! تا دوباره جمع بشیم و از حال هم با خبر!

همکلاسیهای محترم اگه واستون مقدوره به یه نظر رو پست من که توش نوشتید"حاضر" بسنده نکنید، البته واسه من نظر بزارید که معتاد نشم اما ما (من و بلاگ اسکای) بیشتر خوشحال میشیم اگه حضور دوستها رو محصوص ببینیم و حضورتون رو با یه پست اعلام کنید! ناراحت نباشید اگه مثل من پسورد بلاگ اسکایتون یادتون رفته، کلی منت میزاره ولی دوباره پسورد واستون میفرسته فقط قول بدید آخرین بارتون باشه

روزای خوبی پیش رو داشته باشید

بازم حیف شد پست قبلی پرید

بدرووووووووووووووووووووووووووود


امید!!!!!!!!!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

همین حالا قسم بخور که موفق میشی. . . 

 

 

 

 

 

 

 

 

اگه. . .

اینو یه جایی خوندم خیییییییییییییییییییییییلی به نظرم جالب اومد  

 

گفتم خوبه اینجا هم اجراش کنیم! ولی خدایی! خواهشا! لطفا!  

انگشت رنجه فرمایید و نظربزارید  

 

یه زره ذوق نشون بدید دیگه!   

ادامه مطلب ...

جهت افزایش اعتماد به نفس و روحیه دهی به مهندسین محترم 

 

                               

 
                        World without Engineers
                           جهان بدون مهندسین 

ادامه مطلب ...

این شعر هم به پیشنهاد آقای میرزایی: 

 

کاش بارانی ببارد قلبها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر کند


قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند

بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را
شاخه های خشک بی بار دعا را تر کند


مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند

چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها

شاید این باران که می بارد شما را تر کند 
 
<<  ؟  >>
 

باران امید

به مریم عزیز:

 

نه تو میمانی    نه، اندوه

و نه،هیچ یک، از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتا هی آن لحظه شادی که گذ شت

غصه هم خواهد رفت

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند

به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز

تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست

تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید

و اگر بغض کنی

آه از آیینه دنیا، که چه ها خواهد کرد

گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!

بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!

ظرف این لحظه ولیکن خالی ست…

ساحت سینه پذ یرای چه کس خواهد بود

غم که از راه رسید، در،براو باز مکن 

تا خدا، یک، رگ گردن باقی ست

تا خدا مانده، به غم، وعده این خانه مده! 

<کیوان شاهبداغ>  

 

امید وارم پدرت زودتر به خونه برگردند و دیگه هیچ لحظه ی غم انگیزی تو زندگیت نباشه

rain

 

 

 

وای ؛ باران باران

شیشه ی پنجره را بَاران شست.

از دل من اما ،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

پرمرغان نگاهم را شست.
 

 

«حمید مصدق»  

 

امروز اولین روز بارونیه اصفهان تو پاییزه 89 بود، تو خیابون که راه میرفتی انگار داری تو تعویض روغنی راه میری. . .  

ای کاش این بارون فقط غبار خیابون هارو پاک نمیکرد. . . .