باران امید

به مریم عزیز:

 

نه تو میمانی    نه، اندوه

و نه،هیچ یک، از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتا هی آن لحظه شادی که گذ شت

غصه هم خواهد رفت

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند

به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز

تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست

تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید

و اگر بغض کنی

آه از آیینه دنیا، که چه ها خواهد کرد

گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!

بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!

ظرف این لحظه ولیکن خالی ست…

ساحت سینه پذ یرای چه کس خواهد بود

غم که از راه رسید، در،براو باز مکن 

تا خدا، یک، رگ گردن باقی ست

تا خدا مانده، به غم، وعده این خانه مده! 

<کیوان شاهبداغ>  

 

امید وارم پدرت زودتر به خونه برگردند و دیگه هیچ لحظه ی غم انگیزی تو زندگیت نباشه

rain

 

 

 

وای ؛ باران باران

شیشه ی پنجره را بَاران شست.

از دل من اما ،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

پرمرغان نگاهم را شست.
 

 

«حمید مصدق»  

 

امروز اولین روز بارونیه اصفهان تو پاییزه 89 بود، تو خیابون که راه میرفتی انگار داری تو تعویض روغنی راه میری. . .  

ای کاش این بارون فقط غبار خیابون هارو پاک نمیکرد. . . .

نظرات 6 + ارسال نظر
مجید نعمتی 1389/08/12 ساعت 01:33 ب.ظ

ادمک اخر دنیاست بخند ...

ادمک مرگ همین جاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد،

شوخیه کاغذیه ماست بخند



ادمک خر نشوی گریه کنی

کل دنیا یه سراب بخند

ان خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثله تو تنهاست بخند



ادمک تنها نشین، پرواز کن

عشق را از جهان اغاز کن

ادمک اسمان در بر گیر



مرگ در کمین است،

دفتر عشق را دوباره باز کن

ادمک تنهایی سخته بخدا

دل من میگیره اینجا بخدا

ادمک دلم برات تنگ شده است۰

ادمک قدر تورو دارم بخدا


فکر کن درد تو ارزشمند است۰

فکر کن گریه چه زیباست، بخند

تازه انگار که فرداست ، بخند

راستی آنچه به یادت دادیم

پر زدن نیست که درجاست ، بخند

آدمک نغمه ی آغاز نخوان

به خدا آخر دنیاست ، بخند....

ادیبان محترم اگه ربطی نداشت به روم نیارید، گناه دارم.

رامین رواقی 1389/08/12 ساعت 03:09 ب.ظ

باران امروز منا یاد این شعر سهراب انداخت..
چترها را باید بست زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زنگی ّآبتنی کردن در حوضچه اکنون است

پدریان 1389/08/12 ساعت 04:05 ب.ظ

یادمون نره که: شکر نعمت نعتت افزون کند

این جمله که گفتید<<ای کاش این بارون فقط غبار خیابون هارو پاک نمیکرد. . . .>>
منظورتون از بعد معنویه(ای کاش غبار مغز مردم را هم پاک میکرد!)
یا نه بجز غبار خیابون غبار پنجره ها،روی ماشین ها،درختها و... را هم پاک میکرد؟/

غبار مغز؟؟؟؟!!!!! همون دل یا اندیشه یا تفکر و . . . میگید دیگه؟!
همینطوری کلا گفتم کاش فقط خیابونا رو پاک نمیکرد

چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها

شاید این باران که می بارد شما را تر کند

محمد حسن قیصری 1389/08/13 ساعت 12:51 ق.ظ

چترها باز کنید
زیر باران بروید
اشک مه نیست که می بارد از این سقف بلند
این اسید است که از ابر فرو می بارد
دودها ییست که با شبنم شب تر شده اند
چتر را بگشایید
زیر باران بروید
و به هر قطره باران که چکد بر سر راه
خیره گردید و بگویید به خود
وای بر من که نفهمیدم و این اشک سحر آلودم

اشکان 1389/08/13 ساعت 08:59 ق.ظ

خییییلی قشنگ بود.
تحت تاثیر قرارگرفتم.
مرسی

احسان میرزایی 1389/08/13 ساعت 01:01 ب.ظ

سلام
نمی خواستم روی شعرهاتون نظر بدم ولی اون تک بیتی که در جواب آقای پدریان نوشتید متقاعد شدم که بیام و بگم بیت خیلی قشنگی بود دستون درد نکنه و یکی از شعر هاییه که من خیلی دوسش دارو
اگه می تونید شعر کاملش رو برای بچه ها بزارید شعر قشنگیه

بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را

شاخه های خشک بی بار دعا را تر کند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد